« شور و شوقی تمامنشدنی! | پا در رکاب یاری توام... » |
«باب اول»
دیدین وقتی آدم یک عزیزی را از دست میده چقدر این اشک و گریه آرومش میکنه!
یکی از اتفاقاتی که برای همه ما رخ میدهد و تعارفبردار هم نیست، سوگ از دست دادن عزیزانمان است. حالا یک سوال! هنگامیکه ما یکی از عزیزانمان را از دست میدهیم، چقدر برایش گریه میکنیم؟!
فرض میکنیم یک شخصی عزیزش را از دست داده است؛ مثلا بازیگرها. روز اول، طرف، "درب و داغون" و پریشان است. فریاد میکشد. نعره میزند. برایش مهم نیست که لباسش چگونه است. شُل و وارفته راه میرود. گاهاً زیر بغلهایش را میگیرند تا بتواند، راه برود... این حالات طبیعیست. اینقدر این حادثه برایش دردناک است که تابِ تحمل ندارد. روز چهلم همین آقا یا خانم، کمی آرامتر است. جیغ و داد راهنمیاندازد. وضع ظاهریش مرتبتر است. حتی عینک دودی هم میزند... توی سالگرد طرف خیلی لطف کند و زحمت بکشد، یک فاتحه موتوری میفرستد...
چرا اینچنین میشود؟! مگر ما سنگدلیم؟! نه! ذات ما آدمها اینگونه است که فراموشکاریم. به قول عامهی مردم که میگویند: "خاک مرده سرد است و زود فراموش میکنیم". ما نمیتوانیم کسی را سرزنش کنیم که تو سنگدلی! خداوند ما انسانها را فراموشکار آفریده است. "انسان" از ریشه "نسیان"، به معنای فراموشیست. اگر قرار بر این بود که من و شما همه چیز به یادمان میماند، دِق میکردیم، میمردیم... حالا یک نفر خیلی آدمحسابی باشد، پنج سال، ده سال، سالگرد بگیرد. خیلی کم پیدا میشود که کسی مثلا بگوید: "ما میخواهیم بیستمین مراسم سالگرد را بگیریم".
حال سوال این است، که چرا بعد از هزار و چهارصد سال همچنان برای واقعه عاشورا گریه میکنیم؟!
ادامه دارد... باب دوم
برای مطالعه همه بابهای این مطلب روی کلیدواژه «حبالحسین» کلیک بفرمایید.
فرم در حال بارگذاری ...